به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

داستان فیلم فروشنده
دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
داستان,داستان کوتاه,داستان عاشقانه,داستان خیانت,داستان های عاشقانه,داستان های کوتاه,داستان فیلم فروشنده,داستان کودکانه,داستان ما قصه تو,داستان شب,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
مطالب خواندی
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 741
  • کل نظرات : 6
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • آی پی امروز : 0
  • بازدید دیروز : 812
  • گوگل دیروز : 2
  • آی پی دیروز : 75
  • بازدید هفتگی : 2
  • بازدید ماهانه : 6,244
  • بازدید سالانه : 30,550
  • بازدید کل : 1,126,270
  • اطلاعات
  • امروز : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.137.160.137
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
ارتباط قلبي
  • تعداد بازدید : 331
  • در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.می‌گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می‌شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می‌کرد بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ‫ولی از سرما یخ زده می مردند.

    از اینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گرد هم آیند و آموختند که: با زخم کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک به وجود می‌آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است. این چنین توانستند زنده بمانند.

    بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبی های آنان را تحسین نماید.

    منبع : http://dastanak88.blogfa.com

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    داستان بیسکویت سوخته
  • تعداد بازدید : 247
  • زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای صبحانه را برای شب درست کند. و من به خاطر می آورم شبی را بخصوص وقتی که او صبحانه ای، پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، تهیه کرده بود. در آن شب مدت زمان خیلی پیش، مادرم یک بشقاب تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم که ببینم آیا هیچ کسی متوجه شده است! با این وجود، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به سوی بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روز ام در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه چیزی به پدرم گفتم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت سوخته می مالید و هرلقمه آن را می خورد.

    وقتی من آن شب از سر میز غذا بلند شدم، به یادم می آید که شنیدم صدای مادرم را که برای سوزاندن بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد. و هرگز فراموش نخواهم کرد چیزی را که پدرم گفت: ((عزیزم، من عاشق بیسکویت های سوخته هستم.)) بعداً همان شب، رفتم که بابام را برای شب بخیر ببوسم و از او سوال کنم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت:

     ((مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و او خیلی خسته است. و بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز هیچ کسی را نمی کشد!))

    زندگی مملو از چیزهای ناقص... و افراد دارای کاستی هست. من اصلاً در هیچ چیزی بهترین نیستم، و روز های تولد و سالگرد ها را درست مثل هر کسی دیگر فراموش می کنم. اما چیزی که من در طی سال ها پی برده ام این است که یاد گیری پذیرفتن عیب های همدیگر–  و انتخاب جشن گرفتن تفاوت های یکدیگر– یکی از مهمترین را ه حل های ایجاد روابط سالم، فزاینده و پایدار می باشد. 

    و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و آن ها را به خدا واگذار کنی. چرا که در نهایت، او تنها کسی است که قادر خواهد بود رابطه ای را به تو ببخشد که در آن یک بیسکویت سوخته موجب قهر نخواهد شد. ما می توانیم این را به هر رابطه ای تعمیم دهیم. در واقع، تفاهم اساس هر روابطی است، شوهر-همسر یا والدین-فرزند یا برادر-خواهر یا دوستی!  

    ((کلید دستیابی به شادی تان را در جیب کسی دیگر نگذارید- آن را پیش خودتان نگهدارید.))

    بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آره، از نوع سوخته حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    راه خود را تغییر دهید
  • تعداد بازدید : 233
  • روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید.

    روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

     امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!

    وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    شام آخر
  • تعداد بازدید : 251
  • لئوناردو داوینچی هنگام كشیدن تابلوی شام آخر دچار مشكل بزرگی شد: می‌بایست نیكی را به شكل عیسی و بدی را به شكل یهودا، از یاران مسیح كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می‌كرد. كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا كند.

    لئوناردو داوینچی هنگام كشیدن تابلوی شام آخر دچار مشكل بزرگی شد: می‌بایست نیكی را به شكل عیسی و بدی را به شكل یهودا، از یاران مسیح كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می‌كرد. كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا كند.

    روزی در یك مراسم همسرایی، تصویر كامل مسیح را در چهره یكی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.

    سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نكرده بود. كاردینال مسئول كلیسا كم كم به او فشار می‌آورد كه نقاشی دیواری را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جستجو، جوان شكسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا كلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.

    گدا را كه درست نمی‌فهمید چه خبر است، به كلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی كه به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری كرد. وقتی كارش تمام شد، گدا، كه دیگر مستی كمی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز كرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلأ دیده‌ام!»

    داوینچی با تعجب پرسید: «كی؟»

    - سه سال قبل، پیش از آنكه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی كه در یك گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت كرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم !!!!»

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    آلیس مونرو برنده نوبل ادبی سال 2013 شد
  • تعداد بازدید : 227
  • آکادمی نوبل آلیس مونرو نویسنده مشهور کانادایی رادر82 سالگي به عنوان برنده جایزه ادبی نوبل در سال 2013 معرفی کرد.

     

    آلیس مونرو که متولد 10 ژوئیه 1931 است، در حالی برنده جایزه نوبل ادبیات شد که حدود شش ماه پیش با نویسندگی خداحافظی کرد. اين نویسنده 82 ساله کارنامه پرباری از افتخارات و جوایز ادبی دارد که جايزه نوبل آنها را تکميل کرد. او پیش از این جوایز معتبری چون جایزه پن/مالامود، جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی، جایزه اوهنری و جایزه بین‌المللی بوکر را به خانه برده بود.به نظر مي​رسد آکادمی نوبل پس از سالی همراه با انتقادهای بسیار برای اهدای نوبل به نویسنده ناآشنایی چون مو یان چینی، با اهدای این جایزه اعاده حیثیت کرد.مونرو از بزرگ‌ترین داستان کوتاه نویسان معاصر است، این بانوی نویسنده که بسياري به او لقب «چخوف معاصر»را داده‌اند با داستان‌های کوتاه درخشانش که تصویری موشکافانه از زندگی روزمره شخصیت‌هایش ارائه می‌کند، شهرت دارد. پیتر انگلوند دبیر دائمی آکادمی سوئد پس از اعلام نام مونرو به عنوان برنده نوبل ادبیات، او را «استاد داستان کوتاه معاصر» توصیف کرد. 

     

    مونرو چند ماه پیش پس از دریافت جایزه ادبی تریلیوم برای مجموعه داستان «زندگی عزیز» عنوان کرد از دنیای نویسندگی خداحافظی می‌کند و گفت: «نه اینکه نوشتن را دوست نداشته باشم، اما به نظرم موقعی می‌رسد که حس می‌کنی به جایی رسیدی که دیگر می‌خواهی به زندگی‌ات به شکل دیگری نگاه کنی. و شاید وقتی به سن من برسید، دیگر دلتان نخواهد آن‌قدر تنها باشید که یک نویسنده تنهاست. انگار حس کنی به پایان درستی در زندگی‌ات نرسیدی و بخواهی بیشتر اجتماعی شوی.»

    ویژگی اصلی نثر مونرو تاکید او بر محل وقوع داستان و شخصیت‌های زن پیچیده هستند. آثار او اغلب با آثار بزرگان ادبیات مقایسه شده و گفته می‌شود در آثار او، مثل آثار چخوف خط داستانی درجه دوم اهمیت را دارد و تقریبا اتفاق خاصی در داستان‌ها رخ نمی‌دهد و اغلب تلنگری موجب دگرگونی زندگی شخصیت‌ها می‌شود.

    مونرو به ویژه در داستان‌های اولیه‌اش به مضامینی چون بلوغ و کنار آمدن با خانواده پرداخته است. اما با گذر سن، توجه او به میانسالی و تنهایی بیشتر شده است.

    درباره اين بانوي نويسنده

    آلیس آن مونرو 10 ژوئیه 1931 در کانادا به دنیا آمد. پدرش کشاورز و مادرش معلم مدرسه بود. او نویسندگی را از نوجوانی شروع کرد و اولین داستانش به نام «ابعاد یک سایه» در سال 1950 زمانیکه هنوز دانشجوی دانشگاه وسترن اونتاریو بود منتشر شد.او تا پیش از انتخاب نویسندگی به عنوان یک حرفه مشاغلی چون پیشخدمتی و تصدی کتابخانه را تجربه کرده بود و حتی مدتی نیز در مزارع تنباکو مشغول به کار بود. با این حال او سال 1951 دانشگاه را ترک کرد تا ازدواج کند. او سال 1963 به ویکتوریا نقل مکان کرد و کتابفروشی «کتاب مونرو» را افتتاح کرد که هنوز مشغول به کار است.

     

    مونرو درباره شیوه نویسندگی خود گفته است: «اغلب پیش از شروع نوشتن داستانی، کلی با آن نشست و برخاست می‌کنم. وقتی بطور مرتب وقت نوشتن ندارم داستان‌ها مدام در ذهنم رژه می‌روند، تا جایی که وقتی می‌نشینم به نشستن کاملا در آن غرق شده‌ام. این روزها این غرق شدن را با یادداشت برداشتن انجام می‌دهم. چندین و چند دفترچه یادداشت دارم که با خط خرچنگ قورباغه پر شده‌اند، همه چیز را در آن می‌نویسم. گاهی وقتی به این نسخه‌های اولیه نگاه می‌کنم با خودم می‌گویم واقعا سودی هم دارند؟ می‌دانید من از آن نویسندگانی نیستم که از موهبت سرعت برخوردار هستند و سریع می‌نویسند.»

    بیشتر داستان‌های مونرو برای اولین بار در نشریه معتبر «نیویورکر» منتشر شده‌اند. آخرین داستانی که از مونرو در «نیویورکر» منتشر شد «آموندسن» بود که اوت سال 2012 چاپ شد. «زندگی عزیز»، آخرین مجموعه داستان مونرو هم پاییز گذشته منتشر شد.

    مونرو نویسنده مجموعه داستان‌هایی مثل «رقص سایه‌های شاد»، «زندگی دختران و زنان»، «رازهای عیان» و «دوستان جوانی من»، «فکر کردی کی هستی؟» و «فرار» است.

    درمجموع از مونرو 14 مجموعه داستان و پنج مجلد گزیده داستان منتشر شده است. از طرفی دختر او شیلا مونرو سال 2002 کتابی با عنوان «زندگی‌های مادران و دختران: بزرگ شدن با آلیس مونرو» را نوشت و منتشر کرد و در آن از خاطرات کودکی‌اش با مادر نویسنده‌اش نوشت.

    گفتني است مونرو در حالی برنده نوبل ادبیات شد که برابر با گمانه‌زنی‌های مختلف هاروکی موراکامی نویسنده ژاپنی بخت اصلی دریافت این جایزه بود.آليس مونرو 82 ساله سیزدهمین زنی است که از سال 1901 تاکنون برنده جایزه نوبل ادبیات شده است.

     

    از آثار وی که در ایران منتشر شده می‌توان به آثار ذیل اشاره کرد:

    فرار: مجموعه داستان، آلیس مونرو، مژده دقیقی (مترجم)، ناشر: نیلوفر

    رؤیای مادرم، آلیس مونرو، ترانه علیدوستی (مترجم)، تهران: نشر مرکز، 1390

    دست مایه‌ها، آلیس مونرو، مرضیه ستوده (مترجم)

    دورنمای کاسل راک، آلیس مونرو، زهرا نی‌چین (مترجم)، ناشر: افراز،1390

    آدرس مطلب: http://baharnews.ir/vdcayon6.49n0w15kk4.html

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    شما را چگونه می شناسند
  • تعداد بازدید : 313
  • زمانی كه برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فكر كردند كه نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن تیتر صفحه اول، میخكوب شد: «آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترین سلاح بشری مرد!»
    آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فكر كرد: «آیا خوب است كه من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟»
    سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح كرد. پیشنهاد كرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلكه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیك و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد .
    یك تصمیم، برای تغییر یك سرنوشت كافی است!

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    وابستگي دنيوي!!
  • تعداد بازدید : 305
  • روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم. درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم .

    با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند؟؟ 

     در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود _ این را وارستگی میگویند!!

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    خدا کجاست ؟
  • تعداد بازدید : 267
  • شخصی از طفلی سوال کرد، که اگر گفتی خدا کجاست یکی اشرفی به تو خواهم داد. آن طفل در جواب گفت: اگر گفتی که خدا کجا نیست دو اشرفی به تو خواهم داد.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    همنشینی با فرد نابینا
  • تعداد بازدید : 331
  • شخص پرخوری هنگام افطار با كوری هم نشین شد. از قضا كور از او شكم خواره تر بود و به او مجال نمی داد.هنگام رفتن پرخور به صاحب خانه گفت: خانه احسانت آباد. من امشب دو دفعه از تو شاد شدم:

    اول بار بدان سبب كه مرا با كوری هم مجموع كردی و چنین انگاشتم كه كاملا خواهم خورد و دوم بار پس از فراغ از خوردن شاد شدم از اینكه این كور مرا نخورد.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    بهای یک سنت
  • تعداد بازدید : 311
  • پسر كوچكی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سكه ای یك سنتی پیدا كرد .او از پیدا كردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد كه او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سكه های بیشتر باشد .

    او در مدت زندگیش ، 296 سكه 1 سنتی ، 48 سكه 5 سنتی ، 19 سكه 10 سنتی ، 16 سكه 25 سنتی ، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده یك دلاری پیدا كرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .

    در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی كه از شكلی به شكلی دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد

    #داستان#داستان کوتاه#داستان های کوتاه#داستان عاشقانه#داستان ما قصه تو#داستان خیانت#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه غمگین#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه خنده دار#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه ایرانی#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه بدون سانسور#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب رادیو تهران#داستان شب ازدواج#داستان کوتاه عاشقانه بدون سانسور#داستان کوتاه عاشقانه واقعی ایرانی#داستان کوتاه عاشقانه واقعی#داستان کوتاه عاشقانه جدید#داستان کوتاه عاشقانه و گریه دار#داستان کوتاه عاشقانه زیبا#داستان کوتاه عاشقانه غمگین جدید
    بهترين شمشير زن كيست ؟
  • تعداد بازدید : 153
  • جنگجويي از استادش پرسيد: بهترين شمشيرزن کيست؟ استادش پاسخ داد: به دشت کنار صومعه برو. سنگي آنجاست. به سنگ توهين کن. شاگرد گفت: اما چرا بايد اين کار را بکنم.سنگ پاسخ نمي دهد.

    استاد گفت: خوب پس با شمشيرت به آن حمله کن. شاگرد پاسخ داد: اين کار را هم نمي کنم. شمشيرم مي شکند. و اگر با دست هايم به آن حمله کنم, انگشتانم زخمي مي شوند، و هيچ اثري روي سنگ نمي گذارند. من اين را نپرسيدم. پرسیدم بهترين شمشيرزن کيست؟ استاد پاسخ داد: بهترين شمشيرزن به آن سنگ مي ماند، بي آنکه شمشيرش را از غلاف بيرون بکشد، نشان مي دهد که هيچ کس نمي تواند بر او غلبه کند!

    نگار من که به مکتب نرفت و ...
  • تعداد بازدید : 275
  • نگار من که به مکتب نرفت و ...

    کشاورز ساده‌ای بودکه علاوه بر نداشتن سواد، فردی نیز کم حافظه بود تا حدّی‌که یک مسیر را بعد از مدت‌ها پیمودن، باز گم می‌کرد. ولیکن موهبتی بزرگ از طرف حق‌تعالی نصیب او گشت که اعجاب همه را برانگیخت و آن، حفظ همه آیات قرآن کریم بود، آن‌هم به‌نحوی که می‌دانست هر آیه در کجای قرآن و در چه سوره‌ای قرار دارد و اگر در جایی حرفی از آیه، اشتباه چاپ شده بود او می‌فهمید و یا اگر در کتابی آیه و یا آیاتی از قرآن در ضمن مطالب عربی وجود داشت، او آن آیات را می‌شناخت و نشان می‌داد، و اگر از او سوال می‌شد چگونه منوجه این امر می‌شوی؟ می‌فرمود این کلمات مانند نور برای من می‌درخشد. و مهم‌تر آن‌که چنان تسلطی بر آیات الهی قرآن پیدا کرده بود که سوره‌های قرآن را می ‌توانست از آخر به سمت اول بخواند، مرحوم آیت‌الله حاج سیّدمحمّدتقی خوانساری(ره) پس از آزمایش‌های متعدد، به او فرمود که قرآن را می‌توانی معکوساً بخوانی؟ او گفت: آری! و شروع کرد به خواندن سورة بقره، از آخر به اول و آقای خوانساری(ره) فرمودند: بسیار عجیب است، من شصت سال «قل‌هوالله احد» را که چهار آیه است می‌خوانم، ولی نمی‌توانم بدون فکر و تأمل از آخر به اول بخوانم ولی این مرد عامی، سوره بقره را که ۲۸۶ آیه است، بدون تأمل، مستقیماً و معکوساً از حفظ می‌خواند.

    بله او کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی است‌که در سال ۱۳۰۰ه-ق، در دهکده ساروق از توابع اراک به‌دنیا آمد، و در دوران جوانی خویش در امام‌زاده آن منطقه که برای زیارت و فاتحه خوانی رفته بود دو نفر جوان را می‌بیند که با لباس‌های سفید و تمیز به سوی او می‌آیند و آن دو نفر در داخل امام‌زاده، دعاهایی می‌خوانند که محمد کاظم خیلی متوجه نمی‌شود و هم‌چنان ساکت و آرام می‌ایستد، ولی می‌بیند داخل امام‌زاده که معمولا تاریک بود امروز خیلی روشن شده، بعلاوه در اطراف سقف امام‌زاده کلماتی روشن نوشته شده و یکی از آن دو نفر رو به محمد کاظم می‌کند و می‌‌فرماید: «چرا چیزی نمی‌خوانی؟ » محمد کاظم می‌گوید: «آقا آخر من که مکتب نرفته‌ام و سواد ندارم » آن جوان می‌فرماید: «ولی تو می‌توانی بخوانی»، آن‌گاه دست خود را روی سینه محمد کاظم می‌گذارد و مقداری فشار می‌دهد و می‌فرماید: «حالا بخوان»، و محمد کاظم می‌گوید: «چه بخوانم؟» آن آقا شروع به‌خواندن آیات ۵۳ تا ۵۹ سوره اعراف می‌کند و محمد کاظم تکرار می‌کند و از آن لحظه به بعد احساس می‌کند حافظ کل قرآن شده است. و بزرگان و علمای حوزه‌های علمیه قم، نجف، کربلا، کاظمین، مانند مرحوم آیة الله هبة الله شهرستانی، سید محمد میلانی، علامه امینی، مرعشی نجفی، سید محسن حکیم، بروجردی... (رحمة الله علیهم)، امتحان‌های عدیده‌ای از او بعمل آوردند، و همگی تصدیق کردند که موهبتی الهی نصیب وی گشته است.

    اما چگونه کربلایی کاظم به این مقام دست پیدا کرد؟

    درکنار پرهیز از لقمه حرام و شبه ناک، و مراقبت بر خواندن نماز شب، و عمل به دستورات شریعت، یکی دیگر از عوامل مهم، در سیره کربلایی کاظم توجه فوق العاده وی نسبت به حال فقرا و پرداخت انفاق به آن‌ها بود. او روستای خود را به دلیل این‌که ارباب، زکات اموالش را پرداخت نمی‌کند، تر ک می‌کند و بعد از مدت‌ها، پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، دوباره به روستا بر می‌گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می‌دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند. و سیره ایشان این بود، در موقعی که خرمن را می‎کوبید و گندم را از کاه جدا می‌کرد، سهم مالک را می‌پرداخت و همان‌جا زکات سهم خود را جدا می‌کرد و به مستحقّی که به‌طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می‌داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می‌گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می‌کرد و این رویّه و روش کربالایی کاظم در رسیدگی به حال فقرا بود.

    حتی ساعتی، قبل از آن‌که قرار بود در آن امام‌زاده، به چنین فیض عظیمی نائل شود، در موقع خرمن، و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می‌داد، به سراغش می‌آ‌ید و می‌گوید: بچه‌هایم نان ندارند، ایشان می‌گوید: می‌بینی که باد نمی‌آید؛ ولی سعی می‌کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم، شخص مستمند می‌رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می‌کند و به منزل او می‌برد؛ و موقع برگشت، در داخل امام‌زاده آن واقعه شگفت رخ می‌دهد.

    آری انفاق مال، در راه خداوند متعال و کمک به مستمندان و فقرا، تأثير زيادي در ترقّي انسان و لطيف نمودن روح انفاق کننده دارد.

    منبع : http://www.jonbeshnet.ir/news/20303

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه کوتاه و زیبا#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران
    قاضي زيرك!!
  • تعداد بازدید : 259
  • دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم. سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.

    قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟

    او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه کوتاه و زیبا#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران
    مصلحت
  • تعداد بازدید : 295
  • سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت : هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت : نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد…

    چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

    پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت : ا کنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند استتصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد.

     

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه کوتاه و زیبا#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران
    پند لقمان
  • تعداد بازدید : 285
  • هزار کتاب خواندم و از آن چهار صد حکمت پسندیدم و از آن چهارصد حکمت هشت کلمه جامع الکمالات بود :

    دو چیز را هرگز فراموش نکن :

    1.خدا را .

    2.مرگ را .

    و دو چیز را فراموش کن :

    1.به کسی که خوبی کردی .

    2.کسی که به تو بدی کرد .

    و چهار چیز دیگر آن این است :

    1.به مجلسی وارد شدی زبان نگه دار

    2.به سفره ای وارد شدی شکم نگه دار

    3.به خانه ای وارد شدی چشمت را نگه دار

    4.به نماز ایستادی دلت را نگه دار

    ارسال کننده آقای اسکندری

     

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان عاشقانه کوتاه#داستان عاشقانه واقعی#داستان عاشقانه غمگین#داستان عاشقانه زیبا#داستان عاشقانه به زبان انگلیسی#داستان عاشقانه واقعی جدید#داستان عاشقانه كوتاه#داستان عاشقانه کوتاه و زیبا#داستان عاشقانه واقعی غمگین#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران

    پر زیبا دشمن طاووس
  • تعداد بازدید : 235
  • طاووسی در دشت پرهای خود را می‌کند و دور می‌ریخت. دانشمندی از آنجا می‌گذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را می‌کنی؟ چگونه دلت می‌آید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟ پرهای تو از بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن می‌گذارند. یا با آن باد بزن درست می‌کنند. چرا ناشکری می‌کنی؟

    طاووس مدتی گریه کرد و سپس به آن دانشمند گفت: تو فریب رنگ بوی و ظاهر را می‌خوری. آیا نمی‌بینی که به خاطر همین بال و پر زیبا، چه رنجی می‌برم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من می‌رسد. شکارچیان بی رحم برای من همه جا دام می‌گذارند. تیر اندازان برای بال و پر من به سوی من تیر می‌اندازند. من نمی‌توانم با آنها جنگ کنم پس بهتر است که خود را زشت و بد شکل کنم تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم. این زیبایی، وسیله غرور و تکبر است. خودپسندی و غرور بلاهای بسیار می‌آورد. پر زیبا دشمن من است. زیبایان نمی‌توانند خود را بپوشانند. زیبایی نور است و پنهان نمی‌ماند. من نمی‌توانم زیبایی خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    نامه
  • تعداد بازدید : 313
  • یك دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شركت امریكائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است:

    می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من 24 سال دارم. جوان و بسیار زیبا، خوش‌اندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم.آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج كنم. شاید تصور كنید كه سطح توقع من بالاست، اما حتی درآم سالانه یك میلیون دلار در نیویورك هم به طبقه متوسط تعلق دارد. چه برسد به 500 هزار دلار. خواست من چندان زیاد نیست. آیا مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟ آیا شما خودتان ازدواج كرده‌اید؟ سئوال من این است كه چه كنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج كنم؟ چند سئوال ساده دارم:

    1-    پاتوق جوانان مجرد و پولدار كجاست؟

    2-    چه گروه سنی از مردان به كار من می‌آیند؟

    3-    معیارهای شما برای انتخاب همسر كدامند؟

     

    و اما جواب مدیر شركت مورگان:

    نامه شما را با شوق فراوان خواندم. در نظر داشته باشید كه دختران زیادی هستند كه سوالاتی مشابه شما دارند. اجازه دهید در مقام یك سرمایه‌گذار حرفه‌ای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل كنم :

    درآمد سالانه من بیش از 500 هزار دلار است كه با شرط شما همخوانی دارد، اما خدا كند كسی فكر نكند كه اكنون با جواب دادن به شما، وقت خودم را تلف می‌كنم.از دید یك تاجر، ازدواج با شما اشتباه است، دلیل آن هم خیلی ساده است: آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه "زیبائی" با "پول" است. اما اشكال كار همین جاست: زیبائی شما رفته‌رفته بعد ده سال آرام آرام به کل محو می‌شود اما پول من، در حالت عادی بعید است بر باد رود.

    در حقیقت، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه و چین و چروک و پیری زود رس زنانه جایگزین این زیبائی خواهد گردید و اثری از این جوانی و زیبائی باقی نخواهد ماند. از نظر علم اقتصاد، من یك "سرمایه رو به رشد" هستم اما شما یك "سرمایه رو به زوال". به زبان وال‌استریت، هر تجارتی "موقعیتی" دارد. ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت كند عاقلانه آن است كه آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار كرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما.  بنابراین هر آدمی با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نیست که با شما ازدواج کند به همین دلیل ما فقط با امثال شما قرار می‌گذاریم اما ازدواج هرگز.

    اما اگر شما علاوه بر جوانی و زیبائی کالایی داشته باشید که مثل سرمایه من رو به رشد باشد و یا حداقل نفع آن از من منقطع نشود کالاهایی با ارزش مثل "انسانیت، پاکدامنی، شعور، اخلاق، تعهد، صداقت، وفاداری، حمایت، دوست داشتن، عشق و ... " آن وقت احتمالا این معامله برای من هم سود فراوانی خواهد داشت چون ممکن است من حتی فاقد دارایی هایی با ارزش با مشخصات شما باشم و برای داشتن آنها پول زیادی خرج کنم. چون بعد چند مدت از ازدواج، بیش از زیبائی، اندام و هیکل، مواردی که بیان کردم برای زندگی مشترک لازم بوده و من شدیدا به آنها نیاز پیدا خواهم کرد.

    در هر حال به شما پیشنهاد می‌كنم كه قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید. بجای آن شما خودتان می‌توانید با کمی تفکر و تلاش و با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاری، فرد ثروتمندی شوید. اینطور، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آن كه یك پولدار احمق را پیدا كنید.

    امیدوارم این پاسخ كمكتان كند

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    اسكناس مچاله
  • تعداد بازدید : 275
  • یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.

    سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

    این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    داستان زیبای گردنبند
  • تعداد بازدید : 285
  • جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود. یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت:خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. جنی قبول کرد…

    او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش برایش پول هدیه می دهد. بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد. وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت. همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می ‌کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود! پدر جینی خیلی دخترش را دوست داشت. هر شب که جینی به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی کرسی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند.یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدرجینی گفت:جینی ! تو من رو دوست داری؟

    - اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

    - پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

    - نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو به تو بدم، اون عروسک قشنگیه، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله؟

    - نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت: ” شب بخیر عزیزم.” هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید:جینی ! تو من رو دوست داری؟

    - اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

    - پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

    - نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می توانم اسب کوچک و قشنگم رو بهت بدم، او موهایش خیلی نرم و لطیفه، می توانی در باغ با او قدم بزنی، قبوله؟

    - نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… و دوباره روی او را بوسید و گفت: ” خدا حفظت کنه دختر زیبای من، خوابهای خوب ببینی. “

    چند روز بعد، وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند، دید که جینی روی تخت نشسته و لب هایش می لرزد. جینی گفت : ”پدر، بیا اینجا “ ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش داد. پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش، از جیبش یک قوطی مخمل آبی بسیار زیبا را بیرون آورد. داخل قوطی، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت آن را نگهداشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد، آن وقت این گردن بند اصل و زیبا را برایش هدیه بدهد …

    « این مسأله دقیقاً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام میدهد! او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آن ها چسپیدیم دست برداریم، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما بدهد. این داستان سبب می شود تا درباره چیزهایی که به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم … سبب می شود، یاد چیزهایی بی افتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای آن ها، هزار چیز بهتر را به ما داده است»

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    روز با چراغ گرد شهر
  • تعداد بازدید : 255
  • راهبی چراغ به دست داشت و در روز روشن در کوچه ها و خیابانهای شهر دنبال چیزی می‌گشت. کسی از او پرسید: با این دقت و جدیت دنبال چه می‌گردی، چرا در روز روشن چراغ به دست گرفته‌ای؟

    راهب گفت: دنبال آدم می‌گردم. مرد گفت این کوچه و بازار پر از آدم است. گفت: بله، ولی من دنبال کسی می‌گردم که از روح خدایی زنده باشد. انسانی که در هنگام خشم و حرص و شهوت خود را آرام نگهدارد. من دنبال چنین آدمی می‌گردم. مرد گفت: دنیال چیزی می‌گردی که یافت نمی‌شود.

    "دیروز شیخ با چراغ در شهر می‌گشت و می‌گفت من از شیطان‌ها وحیوانات خسته شده‌ام آرزوی دیدن انسان دارم. به او گفتند: ما جسته‌ایم یافت نمی‌شود، گفت دنبال همان چیزی که پیدا نمی‌شود هستم و آرزوی همان را دارم.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    گوشت و گربه
  • تعداد بازدید : 307
  • مردی زن فریبکار و حیله‌گری داشت. مرد هرچه می‌خرید و به خانه می‌آورد، زن آن را می‌خورد یا خراب می‌کرد. مرد کاری نمی‌توانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشتها را کباب کرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را کباب کن و برای مهمانها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشتها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشت ها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    باغ خدا، دست خدا، چوب خدا
  • تعداد بازدید : 265
  • مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت ‌تکان می‌داد و بر زمین می‌ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می‌کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می‌کنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می‌زد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا می‌زنی؟ مرا می‌کشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا می‌زند. من اراده‌ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می‌گویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    جزیره سبز و گاو غمگین
  • تعداد بازدید : 313
  • جزیره سرسبز و پر علف استکه در آن گاوی خوش خوراک زندگی می‌کند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را می‌خورد وچاق و فربه می‌شود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست.آیا فرداچیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج می‌برد و نمی‌خوابد ومثل موی لاغر و باریک می‌شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمرگاو می‌رسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول می‌شود و تا شب می‌چرد و چاق وفربه می‌شود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا می‌کند یا نه؟لاغر و باریک می‌شود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خودفکر نکرده که من سالهاست از این علف‌‌زار می‌خورم و علف همیشه هست و تمام نمی‌شود،پس چرا باید غمناک باشم؟

    *تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است وصحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    خواجه بخشنده و غلام وفادار
  • تعداد بازدید : 281
  • درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می‌دید که جامه‌های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربندهای ابریشمین بر کمر می‌بندند. روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا! بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر. ما هم بنده تو هستیم. 
    زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست. می‌خواست ببیند طلاها را چه کرده است؟ هرچه از غلامان می‌پرسید آنها چیزی نمی‌گفتند. یک ماه غلامان را شکنجه کرد و می‌گفت بگویید خزانه طلا و پول حاکم کجاست؟ اگر نگویید گلویتان را می‌برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می‌کشم. اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل می‌کردند و هیچ نمی‌گفتند. شاه آنها را پاره پاره کرد ولی هیچ یک لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند. شبی درویش در خواب صدایی شنید که می‌گفت: ای مرد! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر.
    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    انعكاس صدا
  • تعداد بازدید : 413
  • پدر وپسري در كوه قدم مي زدند كه ناگهان پاي پسر به سنگي گير كرد و به زمين افتاد و داد كشيد: (( آآآآي ي ي))!! صدايي از دور دست آمد: ((آآآآي ي ي))!!! پسر با كنجكاوي فرياد زد: ((كه هستي؟)) پاسخ شنيد: ((كه هستي؟)) پسر خشمگين شد و فرياد زد: ((ترسو!)) باز پاسخ شنيد: ((ترسو!)) پسر با تعجب از پدر پرسيد: ((چه خبر است؟)) پدر لبخندي زد و گفت: ((پسرم! توجه كن)) و بعد با صداي بلند فرياد زد: ((تو يك قهرمان هستي!)) صدا پاسخ داد: ((تو يك قهرمان هستي!)) پسر باز بيشتر تعجب كرد پدرش توضيح داد:((مردم مي گويند اين انعكاس كوه است ولي در حقيقت انعكاس زندگي است. هر چيزي كه بگويي يا انجام دهي، زندگي عيناً به تو جواب مي دهد. اگر عشق را بخواهي، عشق بيشتري در قلب تو به وجود مي آيد و اگر دنبال موفقيت باشي، آن را حتماً بدست خواهي آورد. هر چيزي را كه بخواهي و هر گونه كه به دنيا و آدم ها نگاه كني، زندگي همان را به تو خواهد داد.))

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    داستان ارسالی
  • تعداد بازدید : 209
  • حالم داشت به هم میخورد خونریزی هم داشتم اما اونا اصرار داشتن من ادامه میدم حالم از همشون به هم میخورد مخصوصا از اون مردی که بازوم رو گرفته بود دردی شدیدی داشتم ،خونریزی،لبخند ها و دست گرم اون مرد حالم رو بدتر می کرد دیگه داشتم از حال می رفته که

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    یکی در گوشم گفت مبارکه بچتون پسره.

    اسرار شیمی در قرآن و نهج البلاغه
  • تعداد بازدید : 235
  • در بخشی از خطبه یک نهج البلاغه یکی از راه های شناخت خداوند را آفرینش جهان ذکر نموده است ،که مولا علی (ع) در این سخنرانی خود فرموده است: « سپس خدای سبحان طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را با ذکر دو هوای راه یافته به آسمان و زمین را آفرید و در آن آب روان ساخت آبی که امواج متلاطم آن شکننده بود که یکی بر دیگری می نشست . آب را بر باد و طوفانی شکننده نهاد و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد و به نگهداری آب مسلط ساخت و حد و مرز آن را به خوبی تعیین فرمود.»

    فضا در زیر تند باد و آب بر بالای آن در حرکت بود سپس خدای سبحان طوفانی «باد تندی که خشک و بی باران است» بر انگیخت که آب را متلاطم ساخت (اشاره به علم دریاشناسی) و امواج آب را پی در پی در هم کوبید.طوفان به شدت وزید و از نقطه ای دور دوباره آغاز شد سپس به طوفان امر کرد تا امواج دریاها را به هر سو روان کند و بر هم کوبد و با همان شدت که در فضا وزیدن داشت بر امواج آبها حمله ور گردد و از اول آن بر میداشت و به آخرش می ریخت( زیر و رو کرن محتوای خشکی وحل کردن املاح وگازها ) و آبهای ساکن را به امواج سرکش برگرداند تا آنجا که آبها روی هم قرار گرفتند و چون قله های بلند کوهها بالا آمدند، امواج تند با کف های برآمده از آبها را در هوای باز و فضای گسترده بالا برد که از آن هفت آسمان (طبقات گازی جو) را پدید آورد.»

     

     

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه جالب#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه ترسناک#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر