به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

داستان خیانت به همسر
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
داستان,داستان کوتاه,داستان عاشقانه,داستان خیانت,داستان های عاشقانه,داستان های کوتاه,داستان فیلم فروشنده,داستان کودکانه,داستان ما قصه تو,داستان شب,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
مطالب خواندی
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 741
  • کل نظرات : 6
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 610
  • گوگل امروز : 2
  • آی پی امروز : 65
  • بازدید دیروز : 313
  • گوگل دیروز : 0
  • آی پی دیروز : 77
  • بازدید هفتگی : 1,450
  • بازدید ماهانه : 6,040
  • بازدید سالانه : 30,346
  • بازدید کل : 1,126,066
  • اطلاعات
  • امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.142.136.159
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
نامه
  • تعداد بازدید : 313
  • یك دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شركت امریكائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است:

    می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من 24 سال دارم. جوان و بسیار زیبا، خوش‌اندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم.آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج كنم. شاید تصور كنید كه سطح توقع من بالاست، اما حتی درآم سالانه یك میلیون دلار در نیویورك هم به طبقه متوسط تعلق دارد. چه برسد به 500 هزار دلار. خواست من چندان زیاد نیست. آیا مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟ آیا شما خودتان ازدواج كرده‌اید؟ سئوال من این است كه چه كنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج كنم؟ چند سئوال ساده دارم:

    1-    پاتوق جوانان مجرد و پولدار كجاست؟

    2-    چه گروه سنی از مردان به كار من می‌آیند؟

    3-    معیارهای شما برای انتخاب همسر كدامند؟

     

    و اما جواب مدیر شركت مورگان:

    نامه شما را با شوق فراوان خواندم. در نظر داشته باشید كه دختران زیادی هستند كه سوالاتی مشابه شما دارند. اجازه دهید در مقام یك سرمایه‌گذار حرفه‌ای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل كنم :

    درآمد سالانه من بیش از 500 هزار دلار است كه با شرط شما همخوانی دارد، اما خدا كند كسی فكر نكند كه اكنون با جواب دادن به شما، وقت خودم را تلف می‌كنم.از دید یك تاجر، ازدواج با شما اشتباه است، دلیل آن هم خیلی ساده است: آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه "زیبائی" با "پول" است. اما اشكال كار همین جاست: زیبائی شما رفته‌رفته بعد ده سال آرام آرام به کل محو می‌شود اما پول من، در حالت عادی بعید است بر باد رود.

    در حقیقت، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه و چین و چروک و پیری زود رس زنانه جایگزین این زیبائی خواهد گردید و اثری از این جوانی و زیبائی باقی نخواهد ماند. از نظر علم اقتصاد، من یك "سرمایه رو به رشد" هستم اما شما یك "سرمایه رو به زوال". به زبان وال‌استریت، هر تجارتی "موقعیتی" دارد. ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت كند عاقلانه آن است كه آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار كرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما.  بنابراین هر آدمی با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نیست که با شما ازدواج کند به همین دلیل ما فقط با امثال شما قرار می‌گذاریم اما ازدواج هرگز.

    اما اگر شما علاوه بر جوانی و زیبائی کالایی داشته باشید که مثل سرمایه من رو به رشد باشد و یا حداقل نفع آن از من منقطع نشود کالاهایی با ارزش مثل "انسانیت، پاکدامنی، شعور، اخلاق، تعهد، صداقت، وفاداری، حمایت، دوست داشتن، عشق و ... " آن وقت احتمالا این معامله برای من هم سود فراوانی خواهد داشت چون ممکن است من حتی فاقد دارایی هایی با ارزش با مشخصات شما باشم و برای داشتن آنها پول زیادی خرج کنم. چون بعد چند مدت از ازدواج، بیش از زیبائی، اندام و هیکل، مواردی که بیان کردم برای زندگی مشترک لازم بوده و من شدیدا به آنها نیاز پیدا خواهم کرد.

    در هر حال به شما پیشنهاد می‌كنم كه قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید. بجای آن شما خودتان می‌توانید با کمی تفکر و تلاش و با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاری، فرد ثروتمندی شوید. اینطور، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آن كه یك پولدار احمق را پیدا كنید.

    امیدوارم این پاسخ كمكتان كند

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    اسكناس مچاله
  • تعداد بازدید : 276
  • یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.

    سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

    این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    داستان زیبای گردنبند
  • تعداد بازدید : 286
  • جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود. یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت:خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. جنی قبول کرد…

    او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش برایش پول هدیه می دهد. بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد. وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت. همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می ‌کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود! پدر جینی خیلی دخترش را دوست داشت. هر شب که جینی به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی کرسی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند.یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدرجینی گفت:جینی ! تو من رو دوست داری؟

    - اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

    - پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

    - نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو به تو بدم، اون عروسک قشنگیه، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله؟

    - نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت: ” شب بخیر عزیزم.” هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید:جینی ! تو من رو دوست داری؟

    - اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

    - پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

    - نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می توانم اسب کوچک و قشنگم رو بهت بدم، او موهایش خیلی نرم و لطیفه، می توانی در باغ با او قدم بزنی، قبوله؟

    - نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… و دوباره روی او را بوسید و گفت: ” خدا حفظت کنه دختر زیبای من، خوابهای خوب ببینی. “

    چند روز بعد، وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند، دید که جینی روی تخت نشسته و لب هایش می لرزد. جینی گفت : ”پدر، بیا اینجا “ ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش داد. پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش، از جیبش یک قوطی مخمل آبی بسیار زیبا را بیرون آورد. داخل قوطی، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت آن را نگهداشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد، آن وقت این گردن بند اصل و زیبا را برایش هدیه بدهد …

    « این مسأله دقیقاً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام میدهد! او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آن ها چسپیدیم دست برداریم، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما بدهد. این داستان سبب می شود تا درباره چیزهایی که به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم … سبب می شود، یاد چیزهایی بی افتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای آن ها، هزار چیز بهتر را به ما داده است»

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    روز با چراغ گرد شهر
  • تعداد بازدید : 255
  • راهبی چراغ به دست داشت و در روز روشن در کوچه ها و خیابانهای شهر دنبال چیزی می‌گشت. کسی از او پرسید: با این دقت و جدیت دنبال چه می‌گردی، چرا در روز روشن چراغ به دست گرفته‌ای؟

    راهب گفت: دنبال آدم می‌گردم. مرد گفت این کوچه و بازار پر از آدم است. گفت: بله، ولی من دنبال کسی می‌گردم که از روح خدایی زنده باشد. انسانی که در هنگام خشم و حرص و شهوت خود را آرام نگهدارد. من دنبال چنین آدمی می‌گردم. مرد گفت: دنیال چیزی می‌گردی که یافت نمی‌شود.

    "دیروز شیخ با چراغ در شهر می‌گشت و می‌گفت من از شیطان‌ها وحیوانات خسته شده‌ام آرزوی دیدن انسان دارم. به او گفتند: ما جسته‌ایم یافت نمی‌شود، گفت دنبال همان چیزی که پیدا نمی‌شود هستم و آرزوی همان را دارم.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    گوشت و گربه
  • تعداد بازدید : 307
  • مردی زن فریبکار و حیله‌گری داشت. مرد هرچه می‌خرید و به خانه می‌آورد، زن آن را می‌خورد یا خراب می‌کرد. مرد کاری نمی‌توانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشتها را کباب کرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را کباب کن و برای مهمانها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشتها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشت ها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    باغ خدا، دست خدا، چوب خدا
  • تعداد بازدید : 266
  • مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت ‌تکان می‌داد و بر زمین می‌ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می‌کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می‌کنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می‌زد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا می‌زنی؟ مرا می‌کشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا می‌زند. من اراده‌ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می‌گویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    جزیره سبز و گاو غمگین
  • تعداد بازدید : 313
  • جزیره سرسبز و پر علف استکه در آن گاوی خوش خوراک زندگی می‌کند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را می‌خورد وچاق و فربه می‌شود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست.آیا فرداچیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج می‌برد و نمی‌خوابد ومثل موی لاغر و باریک می‌شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمرگاو می‌رسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول می‌شود و تا شب می‌چرد و چاق وفربه می‌شود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا می‌کند یا نه؟لاغر و باریک می‌شود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خودفکر نکرده که من سالهاست از این علف‌‌زار می‌خورم و علف همیشه هست و تمام نمی‌شود،پس چرا باید غمناک باشم؟

    *تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است وصحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    خواجه بخشنده و غلام وفادار
  • تعداد بازدید : 281
  • درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می‌دید که جامه‌های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربندهای ابریشمین بر کمر می‌بندند. روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا! بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر. ما هم بنده تو هستیم. 
    زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست. می‌خواست ببیند طلاها را چه کرده است؟ هرچه از غلامان می‌پرسید آنها چیزی نمی‌گفتند. یک ماه غلامان را شکنجه کرد و می‌گفت بگویید خزانه طلا و پول حاکم کجاست؟ اگر نگویید گلویتان را می‌برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می‌کشم. اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل می‌کردند و هیچ نمی‌گفتند. شاه آنها را پاره پاره کرد ولی هیچ یک لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند. شبی درویش در خواب صدایی شنید که می‌گفت: ای مرد! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر.
    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    انعكاس صدا
  • تعداد بازدید : 413
  • پدر وپسري در كوه قدم مي زدند كه ناگهان پاي پسر به سنگي گير كرد و به زمين افتاد و داد كشيد: (( آآآآي ي ي))!! صدايي از دور دست آمد: ((آآآآي ي ي))!!! پسر با كنجكاوي فرياد زد: ((كه هستي؟)) پاسخ شنيد: ((كه هستي؟)) پسر خشمگين شد و فرياد زد: ((ترسو!)) باز پاسخ شنيد: ((ترسو!)) پسر با تعجب از پدر پرسيد: ((چه خبر است؟)) پدر لبخندي زد و گفت: ((پسرم! توجه كن)) و بعد با صداي بلند فرياد زد: ((تو يك قهرمان هستي!)) صدا پاسخ داد: ((تو يك قهرمان هستي!)) پسر باز بيشتر تعجب كرد پدرش توضيح داد:((مردم مي گويند اين انعكاس كوه است ولي در حقيقت انعكاس زندگي است. هر چيزي كه بگويي يا انجام دهي، زندگي عيناً به تو جواب مي دهد. اگر عشق را بخواهي، عشق بيشتري در قلب تو به وجود مي آيد و اگر دنبال موفقيت باشي، آن را حتماً بدست خواهي آورد. هر چيزي را كه بخواهي و هر گونه كه به دنيا و آدم ها نگاه كني، زندگي همان را به تو خواهد داد.))

    #داستان#داستان کوتاه#داستان عاشقانه#داستان خیانت#داستان های عاشقانه#داستان های کوتاه#داستان فیلم فروشنده#داستان کودکانه#داستان ما قصه تو#داستان شب#داستان کوتاه عاشقانه#داستان کوتاه انگلیسی#داستان کوتاه آموزنده#داستان کوتاه طنز#داستان کوتاه زیبا#داستان کوتاه آلمانی#داستان کوتاه عاشقانه تلخ#داستان کوتاه ترسناک#داستان کوتاه برای کودکان#داستان خیانت به همسر#داستان خیانت مرد به همسرش#داستان خیانت به شوهرم#داستان خیانت زن به شوهر#داستان خیانت به شوهر#داستان خیانت همسرم#داستان خیانت زنان متاهل#داستان خیانت زنان#داستان خیانت زن به مرد#داستان های عاشقانه کوتاه#داستان های عاشقانه بدون سانسور#داستان های عاشقانه صحنه دار#داستان های عاشقانه واقعی غم انگیز#داستان های عاشقانه واقعی جدید#داستان هاي عاشقانه واقعي#داستان های عاشقانه جدید#داستان های عاشقانه زیبا#داستان های عاشقانه خیانت#داستان های کوتاه عاشقانه#داستان های کوتاه انگلیسی#داستان های کوتاه طنز#داستان های کوتاه و آموزنده#داستان های کوتاه برای کودکان#داستان های کوتاه شاهنامه#داستان های کوتاه برای نوجوانان#داستان های کوتاه گریه دار واقعی#داستان های کوتاه قدیمی ایرانی#داستان کودکانه در مورد دوستی#داستان کودکانه با نقاشی#داستان کودکانه صوتی#داستان کودکانه با تصویر#داستان کودکانه در مورد بهداشت#داستان کودکانه شب یلدا#داستان کودکانه حیوانات#داستان کودکانه انگلیسی#داستان کودکانه کوتاه با تصویر#داستان ما قصه تو نقد#فیلم داستان ما قصه تو#سینمایی داستان ما قصه تو#بازیگران داستان ما قصه تو#دانلود فیلم داستان ما قصه تو#دانلود داستان ما قصه تو#سریال داستان ما قصه تو#بازیگران فیلم داستان ما قصه تو#فیلم سینمایی داستان ما قصه تو#داستان شب رادیو#داستان شب جمعه ای#داستان شب یلدا#داستان شب یلدا چیست#داستان شب صوتی#داستان شب تلگرام#داستان شب برای کودکان#داستان شب جمعه#داستان شب رادیو تهران#داستان سریال ماه پیکر
    داستان ارسالی
  • تعداد بازدید : 209
  • حالم داشت به هم میخورد خونریزی هم داشتم اما اونا اصرار داشتن من ادامه میدم حالم از همشون به هم میخورد مخصوصا از اون مردی که بازوم رو گرفته بود دردی شدیدی داشتم ،خونریزی،لبخند ها و دست گرم اون مرد حالم رو بدتر می کرد دیگه داشتم از حال می رفته که

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    یکی در گوشم گفت مبارکه بچتون پسره.