- آمار مطالب
- کل مطالب : 741
- کل نظرات : 6
- آمار کاربران
- کل کاربران : 0
- افراد آنلاین : 9
- آمار بازدید
- بازدید امروز : 690
- گوگل امروز : 1
- آی پی امروز : 72
- بازدید دیروز : 812
- گوگل دیروز : 2
- آی پی دیروز : 75
- بازدید هفتگی : 690
- بازدید ماهانه : 6,932
- بازدید سالانه : 31,238
- بازدید کل : 1,126,958
- اطلاعات
- امروز : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
- آی پی شما : 3.145.156.204
- مرورگر شما : Safari 5.1
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
طاووسی در دشت پرهای خود را میکند و دور میریخت. دانشمندی از آنجا میگذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را میکنی؟ چگونه دلت میآید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟ پرهای تو از بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن میگذارند. یا با آن باد بزن درست میکنند. چرا ناشکری میکنی؟
طاووس مدتی گریه کرد و سپس به آن دانشمند گفت: تو فریب رنگ بوی و ظاهر را میخوری. آیا نمیبینی که به خاطر همین بال و پر زیبا، چه رنجی میبرم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من میرسد. شکارچیان بی رحم برای من همه جا دام میگذارند. تیر اندازان برای بال و پر من به سوی من تیر میاندازند. من نمیتوانم با آنها جنگ کنم پس بهتر است که خود را زشت و بد شکل کنم تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم. این زیبایی، وسیله غرور و تکبر است. خودپسندی و غرور بلاهای بسیار میآورد. پر زیبا دشمن من است. زیبایان نمیتوانند خود را بپوشانند. زیبایی نور است و پنهان نمیماند. من نمیتوانم زیبایی خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم.
نویسنده : iman | تاریخ : یکشنبه 22 اسفند 1395 | امتیاز : |
موضوعات : داستان و حکایت , داستان ارسالی بینندگان , |