به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

حکایت پند آموز
دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
حکایت,حکایت کوتاه,حکایت های کوتاه,حکایت عاشقی,حکایت دولت و فرزانگی,حکایت پند آموز,حکایت دوستی,حکایتی از گلستان,حکایتهای کوتاه و آموزنده,حکایت قدیمی,حکایت کوتاه و پند آموز,حکایت کوتاه قدیمی,حکایت کوتاه
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
مطالب خواندی
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 741
  • کل نظرات : 6
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 261
  • گوگل امروز : 0
  • آی پی امروز : 9
  • بازدید دیروز : 812
  • گوگل دیروز : 2
  • آی پی دیروز : 75
  • بازدید هفتگی : 261
  • بازدید ماهانه : 6,503
  • بازدید سالانه : 30,809
  • بازدید کل : 1,126,529
  • اطلاعات
  • امروز : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.139.80.216
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
حکایت خواندنی
  • تعداد بازدید : 273
  • روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.

     

    آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.



    سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟



    به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

     

    حکایت حلوافروش و مشتری
  • تعداد بازدید : 259
  • مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده.

     

    حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است.

     

    گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم.

     

    حلوافروش گفت: پناه به خدا!اگر با چون تو معامله کنم تو قرض خدا را سالی به دیگر سال عقب اندازی با من چه خواهی کرد؟


    منبع:کشکول شیخ بهایی

    امسال زمستان سختي در راه است (حکایت)
  • تعداد بازدید : 289
  • متن حكايت
    پائيز بود و سرخپوست ها از رئيس جديد قبيله پرسيدند كه زمستان پيش رو سرد خواهد بود يا نه. از آنجايي كه رئيس جديد از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قديمي سرخپوست ها چيزي نياموخته بود. او با نگاه به آسمان نمي توانست تشخيص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراين براي اينكه جانب احتياط را رعايت كند به افراد قبيله گفت كه زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان بايد هيزم جمع كنند.
    چند روز بعد ايده اي به نظرش رسيد. به مركز تلفن رفت و با اداره هواشناسي تماس گرفت و پرسيد: «آيا زمستان امسال سرد خواهد بود؟»
    كارشناس هواشناسي پاسخ داد: «به نظر مي رسد اين زمستان واقعاً سرد باشد.»
    رئيس جديد به قبيله برگشت و به افرادش گفت كه هيزم بيشتري انبار كنند. يك هفته بعد دوباره از مركز هواشناسي پرسيد: «آيا هنوز فكر مي كنيد كه زمستان سردي پيش رو داريم؟»
    كارشناس جواب داد: «بله، زمستان خيلي سردي خواهد بود.»
    رئيس دوباره به قبيله برگشت و به افراد قبيله دستور داد كه هر تكه هيزمي كه مي بينند جمع كنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسي پرسيد: «آيا شما كاملاً مطمئن هستيد كه زمستان امسال خيلي سرد خواهد بود؟»
    كارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر مي رسد زمستان امسال يكي از سردترين زمستان هايي باشد كه اين منطقه به خود ديده است.»
    رئيس قبيله پرسيد: «شما چطور مي توانيد اين قدر مطمئن باشيد؟»
    كارشناس هواشناسي جواب داد: «چون سرخپوست ها ديوانه وار در حال جمع آوري هيزم هستند.»
    شرح حكايت
    مديران ناكارآمد به دليل نداشتن دانش و تخصص لازم، مغرور بودن و خودخواهي، منفعت طلبي شخصي، انحصارطلبي و فراهم نكردن نظام هاي اطلاعاتي و تصميم گيري مناسب، در بيشتر موارد مرتكب تصميم هاي اشتباه و نابخردانه و شايد هم مغرضانه مي شوند كه هزينه هاي زيادي را به مجموعه تحت مديريت آنان وارد مي كند. اگر تصميم هاي نادرست اين گونه مديران آغازگر چرخه معيوبي نيز باشد در اين صورت اثرات منفي و مخرب اين تصميم ها بيشتر و بيشتر خواهد شد تا حدي كه مي تواند به بحران و يا نابودي سيستم منجر شود.
    مثالي از چرخه معيوب كه در واقعيت زياد اتفاق مي افتد از اين قرار است: مديريت سرمايه گذاري را كاهش مي دهد و از منابع مالي برداشت مي كند. مديريت با كاهش يا حذف توسعه كاركنان، توسعه محصولات جديد، تحقيق بازار و ديگر موارد هزينه ها را كاهش مي دهد و سود سهام و حقوق و مزاياي مديران را افزايش مي دهد و بدين صورت از سرمايه برداشت مي كند. نتيجه اين كار كاهش حقوق كاركنان، آموزش كاركنان در پايين ترين سطح، خط توليد روزآمد نشده يا منسوخ و ضعف در شناخت نيازهاي بازار و مشتريان خواهد بود. اين اثرات منفي باعث نارضايتي كاركنان، كاهش تعهد سازماني و افزايش نرخ خروج كاركنان خواهد شد. اين موارد موجب كاهش كيفيت محصولات و خدمات، نارضايتي مشتريان و جذب شدن آنان به سمت رقبا و از دست رفتن سهم بازار خواهد شد. كاهش فروش و سود باعث مي شود كه مديريت براي پرداخت هزينه هاي اوليه و جاري هم، دوباره از سرمايه برداشت كنند و بدين ترتيب چرخه معيوب ادامه مي يابد.
    منبع:mgtsolution.com