به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

زندگی زاهدانه
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
    بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم     یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
مطالب خواندی
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 741
  • کل نظرات : 6
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • آی پی امروز : 13
  • بازدید دیروز : 313
  • گوگل دیروز : 0
  • آی پی دیروز : 77
  • بازدید هفتگی : 861
  • بازدید ماهانه : 5,451
  • بازدید سالانه : 29,757
  • بازدید کل : 1,125,477
  • اطلاعات
  • امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.135.183.221
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
زندگی زاهدانه مولی الموحدین
  • تعداد بازدید : 181
  • زندگی زاهدانه مولی الموحدین

        بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم

     

     

    یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمی‌خورم.

    امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمی‌خوری؟

    آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا می‌افتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.

    من نمی‌توانم چیزی بخورم مگر این‌که شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند.

    امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟

    مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم،

    مرد فقیری را دیدم که نماز می‌خواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد،

    دستمالش را باز کرد تا افطار کند.

    شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من‌ که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانه‌ای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر می‌شود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.

    امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است،

    او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کند، مانند فقیر‌ترین مردم زندگی می‌کند و همیشه غذای ساده می‌خورد.

     

    آیت الله شهید دستغیب/آدابی از قرآن/ص۲۸۲

     

    آری سیره اهلبیت اینگونه است..اما گاهی که به زندگی تجملاتی آقازاده ها نگاه میکنیم مبينيم که چقدر از اسلام محمدی دور هستند..

    نظرات
  • در قمست نظرات مشکلات و پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در جریان بگزارید.

  • کد امنیتی رفرش