به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

حکایت حلوافروش و مشتری
دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده.   حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است.   گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم.   حلوافروش گفت: پناه به خدا!اگر با چون تو معامله کن
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
مطالب خواندی
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 741
  • کل نظرات : 6
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 575
  • گوگل امروز : 1
  • آی پی امروز : 57
  • بازدید دیروز : 812
  • گوگل دیروز : 2
  • آی پی دیروز : 75
  • بازدید هفتگی : 575
  • بازدید ماهانه : 6,817
  • بازدید سالانه : 31,123
  • بازدید کل : 1,126,843
  • اطلاعات
  • امروز : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.142.197.212
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
حکایت حلوافروش و مشتری
  • تعداد بازدید : 259
  • مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده.

     

    حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است.

     

    گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم.

     

    حلوافروش گفت: پناه به خدا!اگر با چون تو معامله کنم تو قرض خدا را سالی به دیگر سال عقب اندازی با من چه خواهی کرد؟


    منبع:کشکول شیخ بهایی

    نظرات
  • در قمست نظرات مشکلات و پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در جریان بگزارید.

  • کد امنیتی رفرش