به سايت خوش آمديد !


براي مشاهده مطلب اينجا را کليک کنيد

داستان های اخلاقی زیبا
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
حکایت اخلاقی,حکایت اخلاقی از گلستان سعدی,حکایت اخلاقی زیبا,حکایت اخلاقی کوتاه از سعدی,حکایت اخلاقی کوتاه,حکایت اخلاقی و تربیتی,حکایت اخلاقی از گلستان,حكايت اخلاقي,حکایت های اخلاقی,حکایت های اخلاقی زیب
جای تبلیغات شما
خرید شارژ
برترین کاربر ماه
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
  • هنوز مشخص نشده است
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
مطالب خواندی
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 741
  • کل نظرات : 6
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 759
  • گوگل امروز : 2
  • آی پی امروز : 68
  • بازدید دیروز : 313
  • گوگل دیروز : 0
  • آی پی دیروز : 77
  • بازدید هفتگی : 1,599
  • بازدید ماهانه : 6,189
  • بازدید سالانه : 30,495
  • بازدید کل : 1,126,215
  • اطلاعات
  • امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • آی پی شما : 3.12.41.87
  • مرورگر شما : Safari 5.1
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
جواب دندان شکن
  • تعداد بازدید : 262
  • جواب دندان شکن

    اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده.گفت: السلام علیک یا ا... گفت: من ا... نیستم. گفت یا جبرئیل گفت: من جبرئیل نیستم.

     

    گفت: ا... نیستی، جبرئیل نیستی پس چرا آن بالا تنها نشسته ای تو نیز در زیرآی و در میان مردمان بنشین.

     


    روزنامه خراسان

    داستان و حکایت جواب تحسین برانگیز
  • تعداد بازدید : 207
  • داستان و حکایت جواب تحسین برانگیز

    نقل کرده اند که حاتم اصم اراده سفر کرد و به همسر خود گفت: چه قدر خرجی بگذارم؟زن گفت: به قدری که در دنیا حیات دارم.

     

    حاتم گفت: حیات تو در دست من نیست.

    زن گفت: روزی من هم در دست تو نیست.

    حاتم او را تحسین کرد و به او آفرین گفت.

     


    منبع:روزنامه خراسان

    حکایت با حال احمق ترین مردم
  • تعداد بازدید : 177
  • حکایت با حال  احمق ترین مردم

    سلطان محمود غزنوی دستور داد تا بگردند و یک نفر را که در حماقت از دیگران گوی سبقت را ربوده است ،پیدا کنند و به خدمتش بیاورند. ملازمان مدت ها گشتند تا بر حسب اتفاق شخصی را دیدند که بر شاخ درختی نشسته است و با تبری در دست به بیخ شاخه می زند تا آن را قطع کند.

     

    ملازمان سلطان با خود گفتند از این شخص احمق تر یافت نمی شود. وی را گرفتند به خدمت سلطان بردند و عمل احمقانه اش را در مقابل خودش برای سلطان بازگو کردند.

     

    آن شخص گفت: احمق تر از من سلطان است که با دست خودش با تیشه ظلم و تعدی، رعیت خود را که بنیاد و بیخ درخت حکومتش هستند، قطع می کند.


    منبع:روزنامه خراسان

    داستان گران بهاترین شی
  • تعداد بازدید : 405
  •  گران بهاترین شی
    شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند: فلان کس بر روی آب می رود. شیخ گفت: «سهل است، وزغی و صعوه ای بر روی آب می برود.» شیخ را گفتند: فلان کس در هوا می پرد. شیخ گفت: «زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد.» او را گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود. شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد».

     

    داستان اخلاقی نگاه به زندگی فرودستان
  • تعداد بازدید : 220
  • داستان اخلاقی نگاه به زندگی فرودستان

      گاه به فرودستان و شکر نعمت
    سعدی گوید:
    هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.


    پیام متن:
    بنابر سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله : به آن که از شما پایین تر است، بنگرید و به آن که از شما بالاتر است، منگرید؛ زیرا بدین وسیله قدر نعمت خدا را بهتر می دانید (و شکرگزار نعمت های خداوند خواهید بود).