- دانلود آهنگ معین به نام فردا
- دانلود آهنگ رو به روی منو چشمات انتظار یه چراغه (کاشکی چشمات مال من بود) از ستار
- دانلود آهنگ یک نفس بگیم از یاس
- دانلود آهنگ مستانه و دیوانه – رضا صادقی
- دانلود آهنگ ای یار بگو از آرش و ابی
- دانلود آهنگ مجبور – محسن چاوشی
- خادم پیر امام حسین ع در حال خدمت به زائرین کربلا
- دانلود آهنگ ماه گرد حلقه ها – رضا صادقی
- دانلود آهنگ پشت صحنه زندگی – محسن چاوشی
- مرد گِلْ خوار
- آمار مطالب
- کل مطالب : 741
- کل نظرات : 6
- آمار کاربران
- کل کاربران : 0
- افراد آنلاین : 2
- آمار بازدید
- بازدید امروز : 422
- گوگل امروز : 2
- آی پی امروز : 60
- بازدید دیروز : 313
- گوگل دیروز : 0
- آی پی دیروز : 77
- بازدید هفتگی : 1,262
- بازدید ماهانه : 5,852
- بازدید سالانه : 30,158
- بازدید کل : 1,125,878
- اطلاعات
- امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
- آی پی شما : 3.147.103.15
- مرورگر شما : Safari 5.1
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
آوردهاند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميكني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسمالله» ميگويم و از پيش خود ميخورم و لقمه كوچك برميدارم، به طرف راست دهان ميگذارم و آهسته ميجوم و به ديگران نظر نميكنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نميشوم و هر لقمه كه ميخورم «بسمالله» ميگويم و در اول و آخر دست ميشويم.
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو ميخواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نميداني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نميداند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را ميداني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن ميگويي؟ عرض كرد سخن به قدر ميگويم و بيحساب نميگويم و به قدر فهم مستمعان ميگويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميكنم و چندان سخن نميگويم كه مردم از من ملول شوند و دقايقعلوم ظاهر و باطن را رعايت ميكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
نویسنده : iman | تاریخ : جمعه 30 تیر 1396 | امتیاز : |
موضوعات : داستان و حکایت , حکایت اخلاقی , |