مطالب پیشنهادی
- دانلود آهنگ باشی یا نباشی – جمشید
- همنشینی با فرد نابینا
- دانلود آهنگ هرجور میخوای – جمشید
- دانلود آهنگ زیبای ستاره از امین حبیبی
- دانلود آهنگ تصمیم از افشین
- همانی هستی که همه میگویند؟
- دانلود آهنگ نگام کن از افشین
- دانلود آهنگ معین به نام سایه
- دانلود اهنگ پا به پای تو معین
- دانلود آهنگ آرزو دارم از داوود بهبودی
پنل کاربری
داستان و حکایت
دانلود موسیقی شاد
اهنگ غمگین
مطالب خواندی
آمار سایت
- آمار مطالب
- کل مطالب : 741
- کل نظرات : 6
- آمار کاربران
- کل کاربران : 0
- افراد آنلاین : 5
- آمار بازدید
- بازدید امروز : 446
- گوگل امروز : 0
- آی پی امروز : 36
- بازدید دیروز : 812
- گوگل دیروز : 2
- آی پی دیروز : 75
- بازدید هفتگی : 446
- بازدید ماهانه : 6,688
- بازدید سالانه : 30,994
- بازدید کل : 1,126,714
- اطلاعات
- امروز : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
- آی پی شما : 18.221.187.207
- مرورگر شما : Safari 5.1
عضویت
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
دوستان ما
دیگرامکانات
هایپرتمپ دات آی آر
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
شکارچی....
تعداد بازدید : 283
مردی از کنار جنگلی رد می شد ، شیری را دید که برای شغالی را خط ونشان می کشد . شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد !
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد : روباه گرسنه بود توان حمله نداشت ، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه بتو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم.
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد !
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد : روباه گرسنه بود توان حمله نداشت ، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه بتو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم.
نویسنده : iman | تاریخ : سه شنبه 01 فروردین 1396 | امتیاز : |
موضوعات : داستان و حکایت , داستان ارسالی بینندگان , |
مطالب مرتبط
مطالبی که شما از آن ها خوشتان خواهد آمد...
آخرین مطالب
آخرین مطالبی که به تازگی در سایت منتشر شده اند...